سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افسوس افسوس
 
قالب وبلاگ
افسوس که دیر یافتمت .
[ سه شنبه 88/6/31 ] [ 1:20 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

تاامروز کمتر پابه پا باتو شده بودم . امروز پا به پا بردیم تو ی دنیا فکر عاشقونه با قدمهای گرم محبتت . امروز لذت بودن کنار قدمهاتو چشیدم . «قدس . قدم به قدم با ما بود . عشق نثار جان به راه قدس با ما بود ». (این قسمت کسی بالاسرم بود ) تو هر قدمت یه نگاه با لبخند گرم عاشقونه بود . گرمی کلامت تشنگی رو از یادم برده بود . چه لحضه شیرینی بود وقتی کنارت رو نیمکت آروم گرفتم . سبزی چمنهاوسردی سایه درخت بوی عرقت رو که از پابه پا بودن بامن از بدنت طراوت می کرد رو به عطر دلنشینی مبدل کرده بود که بوییدنش سیری نداشت . طنین صدات اون وقتی داستان گذشته هاتو میگفتی منو از داستان جدا کرده بود و فقط گوشهامونوازش می داد . یه زمزمزمه زیباو دلنشین .  راستی چی میگفتی ؟ عجب روزی بود امروز . همه بودن ماهم بین همه بودیم ولی من فقط تورو می دیدم . فکر میکنی کیا مارو دیدن . نکنه خواب بودیم حالا بیدار شدیم . تو میگی چیکار کنیم ؟


[ جمعه 88/6/27 ] [ 6:33 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

 

فدات         شادم که تورا دارم چیزی ندارم نثارت کنم  دلم نثارت
[ جمعه 88/6/27 ] [ 1:41 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
عشق
[ جمعه 88/6/27 ] [ 1:1 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
دیگه نمی نویسم
[ دوشنبه 88/6/23 ] [ 6:21 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
من مالک تو نیستم . این حس که در وجود من است یعنی  مالکیت تو . که نارواست . چه کنم ایجاد شده . خوبی تو ایجاد کرده . زلالی روحت و بی غش بودن گفته هایت . حسودم یا بهتر بگویم برای تو غیرتی دارم که برای دیگری ندارم . نمی دانم چرا . میدانم چنین حقی ندارم . نمی دانم چرا . میدانم . نمی دانم . ولش کن دیگه نگو کی چی گفته . کی نگفته . بگو توچی میگی که من بگم . ها
[ جمعه 88/6/20 ] [ 2:10 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

همیشه در فکرم که فردا چه می شود . فردایی که انتظارش را می کشیدم اکنون برایم کابوسی غم انگیز شده . با اینکه دوست دارم برسد اما از آن هراس دارم . آخر برای تو وصل و برای من جدایی . این نهایت عشق من است که دوست دارم وصل انجام گیرد مثل کشاورزی که درختی را پیوند می کند و از آن سو بریدن شاخه از درخت دیگر دردناک است . رسیدن و نرسیدن فردا آرزویی است که مثل قطبهای آهن ربا در درونم به مخالفت با هم پرداخته اند .هردو را دوست دارم .اما  چون خوره ای به جانم افتاده که کدام را بپذیرم . کمکم می کنی ؟

 

 

 


[ چهارشنبه 88/6/18 ] [ 2:51 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

فقط 5 ساعت از بوی تو فاصله گرفتم . احساس کردم جونم به لب اومد. اولش فکر می کردم این حس منه . وقتی رسیدم به دروازه شهر معشوق دیدم تو عاشقتری . دیدم تو پروانه شدی با پرهای کوچیکت داری دنبالم می گردی . این نامه رسونه صادق نیست . حرفا رو جوری دیگه میگه . زیاد بهش اعتماد نکن . آخه احساس نداره . راستی اگه قرار باشه دست تقدیر دیوار جدایی بین عاشق و معشوق بکشه تو میگی چیکار کنیم .


[ جمعه 88/6/13 ] [ 11:25 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

نمی دونم یه چیزیی داره آزارت می ده . یه غم سنگین که شاید یه راز ه . یه رازی که من نباید بدونم . تو چشات می بینم نمیتونم تعبیرش کنم . کی خودی می شیم . منم خیلی حرف دارم هنوز . میخوام از روزهای اوج بگم . میخوام از روزهای غربتم بگم . میخوام از روزهای بی کسیم بگم . کی خودمانی می شیم . می دونی خودمانی یعنی چی . یعنی از عاشقی فارغ شدن . تو میگی میشه اینجوری بشیم . ؟ من که میگم نه نمیشه . آخه خیلی وقتمون کمه . تا میایم با هم باشیم زنگ بازداشتگاه می خوره . تامیایم با هم بریم صدامون می کنن . آهای آهای کجامیرین ؟ تامیایم حرف بزنیم رو سرمون جیغ میکشن . شما دوتا ساکت دیگه . چی شده بزارین حرف بزنیم . نمیشه بدو برو سر کلاس . بزرگترا حرف دارن براتون می زنن . میای فرار کنیم ؟ از دیوارا بالا بریم . پشت دیوار دست همو بگیریم تنها بریم . میای فرار کنیم ؟یه تونل بزرگ از عشق بزنیم تو تاریکیش با شعله شمعی با هم بریم . شمع دست من . نه دست تو . نه دستای تو می سوزه . آخه  دستای قشنگی داری . دلم نمیخواد با دود شمع سیاه بشه . دستای توبود که منو از اونور دیوار تنهایی آورد این ور دیوار عشق . راستی دیدی اسمتو با یه نقطه نوشتم . کی بشه دوری مون اندازه یه نقطه بشه .  


[ جمعه 88/6/13 ] [ 9:54 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
اومده ولی نگا هم نکرده . از من عبور کرده . عیب نداره تو باشی حالا جای دیگه .
[ پنج شنبه 88/6/12 ] [ 6:2 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 76163