سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افسوس افسوس
 
قالب وبلاگ

فکر کنم تو برای وزیر شدن لایقی ها . اگه من رییس جمهور بشم زودی تو رو پیشنهاد می دم . حالاکه وزیر و معاون وزیر شدن چیزی نیست . نماینده مجلس . شایدم یه روزی استاندار . زن و مرد نداره . بدیش اینه یه چند ماهی مرخصی استعلاجی میخوان . کی میدونه. اونایی که می بینن نظرشون محترمه . شماچی میگین وزیر میشین ؟ 


[ سه شنبه 88/6/10 ] [ 5:50 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

نزدیک سحره. زیبا ترین لحظه های شب . نزدیکترین زمان به خدا . بهترین وقت مناجات ودعا . چی بگم بهتر از هر حرف حرفی به آقا . آقاجون کی میای توخونه ها . توکوچه ها . تو دلا هستی کی میای پای سفره ها . آقا جون کی میای در خونه ها نون و خرمایی بدی . دست محرومی رو بگیری صفایی بدی . عده ای منتظرن میگن آقامون میاد . عده ای مضطربند می گن آقاتون کی میاد ؟آقا جون وقتی بیای منم می بری هر جا بری ؟آخه من دوستت دارم . می بینی اشکام می ریزه آخه من خیلی بدم . تو بدا رو می بخشی ؟ از خدا می خواهی قبل از اومدنت منو ببخشه که کمتر از روی گلت خجالت بکشم ؟ آقاجون این روزا روزه می گیریم آخه دستور خداست نه برای ریاست . آقاجون بگو میای بگو میای . منتظریم تا که بیای


[ سه شنبه 88/6/10 ] [ 3:44 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

همیشه باتوام .درافسوسم که چرا دور از توام . چرا همیشه با تو نیستم . همیشه به یاد توام . کنار تو آرامم و بی توموجم . آرامشم از نفس گرم توست موجم از فاصله سردت  . همه را ازخود می رانم مگر نام تورا یدک کشند . بیزاراز هر نقطه و مکانیم مگر بوی تو عطر آن باشد . خوابم با یاد توست و بیداریم به امید دیدار تو . میروم اما به جایی که کوی توباشد . میروم به راهی که جای پای تو برآن است . دیگر این آتش به پاشده از عشق تو در دلم فروکش نخواهد کرد که شعله هایش لحظه به لحظه زبانه می کشد. تا جایی که خانه های به پاشده دیگران را ویران می کند . بگو بیا به سر می آیم . بگو برو به غم می روم .تو بخواهی به دل می میرم تو بگویی از یاد می برم هرچه به یاد دارم . آه از غم تنهایی


[ یکشنبه 88/6/8 ] [ 12:26 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

هشتمین روز از بهترین ماه خدا در حال گذر است ودقایقی دیگر وارد نهمین روز آن خواهیم شد . چشم بر هم زنیم پایان ماه را به عید می نشینیم و گروهی شاد و مغرور از اطاعت پروردگاربه نماز عید می ایستند و بارها خدای تعالی را شکر می کنند که آن روز فرا رسیده و آنان از ماه رمضان سربلند بیرون رفته اند . عده ای نیز از غافل بودنشان در این ماه گوشه ای اختیار می کنند که چه شد مگر تمام شد ؟ و ندادی تکبیر نمازگذاران پایان ماه را اعلام می کند . آن گروه در ماتمی فرو می روند که عجب جاماندیم ما . حال من و شما از کدامین گروهیم ؟ چه کنیم که از گروه دوم نباشیم و درصدر گروه اول باشیم ؟ کمک کنید تا من نیز همچون شما بدانم .  


[ شنبه 88/6/7 ] [ 11:54 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

 هر کس برای خود راحت جانی دارد . یعنی پناهی دارد . یعنی هم رازی دارد . یعنی اوست که آرامش می کند . اوست که دلداریش می دهد . اوست که طعم شیرین زندگی را به او می چشاند . اوست که جانان اوست . من اکنون راحت جان طلبم وز پی جانان بروم . تو آرامش منی . تو آسایش منی تو امید منی و تو ....


[ شنبه 88/6/7 ] [ 6:43 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

مانده ام  در حیرت که این چه ارتباطی بین دلهاست که اگر لحظه ای آن سوی شهر تو دلگیر می شوی این سوی شهر نیز در تاریکی فرو می رود و این تاریکی را دل من حس می کند . افسردگی عجیبی بر وجودم سایه می افکند و گویی دیوار های شهر بر من فرو ریخته است . آنگاه که راز غمت را به من نمی گویی این سیاهی بیشتر آزارم می دهد که چه بر توگذشته است که فکر می کنی من تاب تحمل شنیدن آن را نیز ندارم . بگو تا سبک شوی .  مرا سنگ سبوی خود بدان . مرا رازدار رازهای نهان خود بدان . مرا انبان غصه های غمدارخود بدان . مرا انباردار دردهای خود بدان . کسی عزیزتر از تو ندارم که تکیه گاهش شوم . کسی محبوب تر از تو ندارم که مونسش باشم . کسی مظلومتر از تو ندارم که مهربانش باشم . پس این سینه منو آن غصه های دل تو .عزیز من . درج شکلک


[ جمعه 88/6/6 ] [ 8:0 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

      امروزه همه به دنبال دارویی هستند که جوانی از دست رفته را باز یابند . اکسیری که بتواند عشق را در وجود آدمی زنده کند و زندگی را به ارمغان آورد . من یافته ام . یافته ام وجود نازنین تورا که لحظه لحظه ی بودن با تو سال سال مرا جوان کرده و آتش عشق و مستی را در وجودم شعله ور کرده . عشق دوست داشتن . عشق ماندن . عشق انتظار . عشق عبادت . عشق وصل و عشق با توبودن .چه زیبا لحظه هایی است که سربر بستر تو می گذارم و همسرمی شویم . چه شیرین لحظه هایی که دست در دست تو می گذارم و هم پیمان می شویم . آه چه زیبا لحظه هایی که لب بر برگ گل وجودت می گذارم و از عشق غنچه گلت سیراب می شوم . آه آه تو چه نعمتی بودی که خدای متعال ارزانی من داشت . راستی من چه کردم که خداوند اینگونه مرا پاداش داد . پاداش بهشتیش را در زمینی و زمانی داد که من از هر دو آن بیزار شده بودم . وای اکنون از مرگ نمی ترسم از جدایی از تو می ترسم . خدایا من امشب بارها شکرتوگفتم و هر شب بارها سپاس نعمتت خواهم گفت و هر روز به درگاهت سجده خواهم کرد . که
زینت به من دادی . یاربه من دادی . نازگلی به من دادی.بهار جوانیم دادی که چه زیبانامی به من دادی . پس شکرا لله حمدا لله
   


[ جمعه 88/6/6 ] [ 1:1 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
بعد از روزها انتظار آمدی . بادیدنت دلم روشن شد . احساس کردم از زندان غم بدر آمدم می خندیدم اما در دلم شوری به پا بود . راستی زندگی آنگونه هم که تعریف می کنند آسان نیست . دوری . نزدیکی .اهه گفتم نزدیکی . یعنی چی 
[ چهارشنبه 88/6/4 ] [ 5:36 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

در این لحظه که آخرین ساعات تنهاییم را سپری می کنم و نیم روزی بیش به وصل تو باقی نمانده با نامه هایت شب را به سحر میبرم و برای دیدن رویت لحظه می شمارم . اشک بر  گونه هایم جاریست . لحظاتی نامه هایمان مالامال از عشق شد و لحظاتی غم سنگین جداییه فردا برآن تکیه زدکه دلم را فرو ریخت و ... می گریم نه برای لحظه جداشدن از تو که برای جداماندن از تو . که برای پاکی و معصومیت تو که دل بستی . کلماتت نشان از دل نبریدن دارد که من اینگونه نمی خواهم . می دانی ؟اگر امشب زلال اشک ازچشمان خسته ام جاریست نه دلسوزی برای توست که افسوس دیر به تو رسیدن و زود جداشدن است . شاید خدابخواهد فصل جدایی گونه ی دیگری رقم خورد و شاید آفتاب عمر من به لب بام رسد که این برایم شیرینتر است .کاش چرخ گردون گردونه روزگار را جوری می چرخاند که منو تو زودتر در مسیر هم خیمه می زدیم که امروز افسوسی نباشد که شاهد اشک من در نوشتن و شاید مروارید ریختن در خواندن باشد . بارها از توخواستم دل نبندی که بستی . جایی برای فراموش کردن گذاری که نگذاشتی . اخمت کردم لبخند زدی . حرفت گفتم بخشیدی . آخر تو کیستی ؟چیستی ؟از کدام جنس ملایکی که اینگونه دستم را گرفتی و به بازار زندگی باز گرداندی .


[ سه شنبه 88/6/3 ] [ 2:54 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

امروز برایم روز خوشایندی بود روز شیرین و شاد آفتابی در طول این 10 روز گذشته امرور بیش از50 دقیقه همکلام تو شدم که صدایت تجلی بخش روحم شد و قامتم را راست کرد تا هنوز امیدوار به عشق تو باشم ...
الآن صدای ملکوتی اذان مغرب بلند شد . الله اکبر و دعا بهترین کلام در این لحظه خواهد بود که:
خدایا تورا به ملکوتت تورابه جمالت تورابه عزتت سوگند می دهم طعم شیرین عبادت را برکام ما بچشان . خدایا تو رابه رسولانت سوگند می دهم همه آرزومندان را به آرزوهایشان برسان و خدایا تورا به خودت سوگند می دهم اورا رستگار . خوشبخت وعزیز همه گردان . خوب افطار آماده شد بفرمایید .
درج شکلک


[ دوشنبه 88/6/2 ] [ 7:46 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 76235