سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افسوس افسوس
 
قالب وبلاگ

امروز از ظهر با توبودم نامه دادم نامه دادی . گفتم گفتی . خوندم  خوندی . اما هنوز تشنگی دیدنت برکامم خشکی می کند.دیدنت که نه اول بار است بلکه برای اولین بار است که بااین حلاوت است . گاهی فکر می کردم می توانم فاصله بگیرم اما امروز دیگر دانستم که فاصله بین من و تو سراب است . روزها در پی وصل توبودم در اندیشه ام که چگونه موافق فصلت باشم . راستی تو فکر نمی کنی من دیوانه ام ؟ حیرانم ؟آخر قرارمان را فراموش کردم . یعنی می خواهم که فراموش کنم . می ترسم دست به کاری زنم که تو راضی نباشی .  


[ شنبه 88/5/31 ] [ 7:23 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

کسی هست کمک کند  به زندگی برگردم . کسی هست جای خالی عشقی را پر کند که در نبودنش ماندن  بی معنی ست . کسی هست کمک کند طاقت بیاورم تا بیاید آیا کسی هست ؟؟؟
نه نمی خواهم جایش پر شود . جای خالی او فقط شایسته اوست فقط او که خواهد آمد .


[ جمعه 88/5/30 ] [ 3:31 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

شهر بی تو بوی غم می دهد . غمی سنگین که بردیوارهای شهر سنگینی می کند . رفتنت تنها رفتن نیست که خرابه های شهری بر رفتن تو خاکریزان می شود و ویرانی دلهای بسته به تورا فریاد می زند . تنگه دلم آنچنان که همیشه آماده فرریختن است . بغض گلویم آماده ترکیدن و اشکهایم برای جاری شدن لحظه شماری می کنند . دیده ای کودکی شیر خوار گرسنه همیشه چشم به در دارد تا مادر بیایدوشاید بادیدن مادر خود رااز گهواره به زیر اندازد . من نیز آنگونه هستم . شبیه جوجه های گرسنه کنجشک که وقتی مادر می بینند دهان تا بناگوش باز می کنند . من نیز آنگونه تشنه لبخند نرم و زیبای توهستم . کی می آیی  


[ جمعه 88/5/30 ] [ 1:45 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
نمی دانم آن شب چه شد که آنچنان شد . کدام حس من مرا آنگونه بر آشفت که تورا آنگونه به غم نشاند . با اینکه اشگهایت را ازصدها کیلومتر فاصله می دیدم و گرمای آن را برروی انگشتانم حس می کردم امانمی توانستم تمامش کنم و دیگر ننویسم که دیگر دیر شده بود . من آن شب مجنونی بودم از جنس دیوانگی نه عاشقی . به نظرم از عاشقی گذشته بودم که با کلمات رازدار وپناهگاه طوفانی دروجودم به پا شد که تو رانیز با خودم برد . دیگر برگشت آن دست تو بود که مرانیز برگردانی و تو با آنهمه غم دل برگشتی . مرا شرمنده بی ادبیم کردی . شرمنده بی لیاقتیم کردی . من کفته بودم لایق نیستم اما توبا آنهمه عشق و محبت مرا زیر چتر محبتت گرفتی و زندگی زیبا را نشانم دادی . کاش بهتر می شناختمت . توقع من چیزی فراتر از انسانیت بود که تورازدار و پناهگاه نزدیکانت نباشی . این خود خواهی من حیوانی بود و باید مرا ببخشی .من آن شب نخوابیدم نه از اینکه خوابم نمی برد از اینکه چرا تورا آزردم . چرا شادی شبت را که روزها در انتظاررسیدنش بودی با خود خواهیم به غصه تبدیل کردم . چرا صبر نکردم که بیایی . راستی وقتی آمدی چگونه نگاهت کنم . چه بگویم . چگونه بگویم . یا به عبارتی میگی چیکار کنم   
[ جمعه 88/5/30 ] [ 1:21 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
توآنجاسخت شبی را می گذرانی چون فورمول ساختت با اونا متفاوته دلم می سوزه ولی چاره ندارم اگر می بودم فضای جدیدی طراحی می کردیم . تحمل هرچیز انسان را آبدیده تر می کند پس تحمل کن . سختیها تمام می شود همانطور که سربالایی به پایان می رسد .
[ چهارشنبه 88/5/28 ] [ 11:4 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

هرگز فکر نمی کردم نبودنت در شهر این همه مرا غمگین کند . همین که می دانم که نیستی تمام وجودم احساس تنهایی و غربت می کند راستی مراچه شده که این همه دلتنگی وجودم را فراگرفته . چگونه شهری بی تو برایم صحرایی خشک شده و تنهاتشنگی دیدنت مرا به زنده ماندن امیدوار کرده . بیا که صبر پایانی دارد و صبر من پایانش گذشته است .


[ چهارشنبه 88/5/28 ] [ 10:51 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
دل دیار آتش است که بر آن جویبارها جاریست . اگر این جویبارها درونش صبر و استقامت روان نباشد آتش دل فوران می کند و هر آنچه در دل است می سوزاند . آذوغه صبر عشق است که عشق شور و هیجانی دارد که دارنده آن برهر دردی تحمل می کند و از هر خطری هراسان نمی شود . و اگر نباشد این عشق زندگی آتشدانیست که تو هیزم آن باشی . هیزمی از نوع دیر سوز و دیر سوز و دیر سوز .
[ سه شنبه 88/5/27 ] [ 10:39 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 76168