سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افسوس افسوس
 
قالب وبلاگ

میخواستم از غصه هام بنویسم . پیامکت چنان گل خنده را برلبان خسته ام گشود که همه ی غمها فراموشم شد . آره . اول خودمون میریم سفر . بعد میریم خونه داری می کنیم . سفر ما دوره !  توسفر نمیشه خوب همو ببینیم آخه سرگرم سفر   می شیمو آداب سفر . اما تو خونه داری من فقط به تو می اندیشم که مبادا خوابم ببره و تو بیدار بمونی . کلید و کلیدداری برا بیخانمانها نعمتیست . بعضی کلیدها بی دقدقه هستند . کی میشه یه خونه با دو کلید باشه . یکیش دست تو دیگریش دست من . دیگه هم فکر این نباشیم که باید کلید پس بدیم . البته تو این دنیا همه کلیدها پس دادنیست . پس امیدوارم از کلیدهای خونه های اون دنیا داشته باشیم که پس ندادنیست . وقتی زیاده خواه می شم خودمو سرزنش می کنم که ؟؟
میگم آ ! نکنه این روزا که من زیاد خواب می بینم این جریان کلید و اردو هم خواب باشه و خیال . آخه اونقدر زود تموم میشه که نمیشه باور کرد عقربه ها دور زده باشند . فقط از یه چیز مطمئنم  . اونم اینکه تو این ساعات کمتر خیسی چشمامو حس میکنم وبیشتر گرمای وجودت تن منو جلا میده و رؤیاهای منو نقش جدیدی میبخشه . آره درست میگی . : سرتو بذار روشونه هام آروم بگیره . بذار تا آروم دل بیتابت بگیره . بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره . حتی من از شنیدش گریه ام میگیره .. یا : بذار روسینه ام سرتو. بذار تا سیر نگات کنم بوبکشم پیرهنتو . حالا می گی چیکار کنیم .؟؟!


[ جمعه 89/1/27 ] [ 10:15 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
نیمگم عاشقم باش  چون عاشقتم . نمیگم کنارم باش چون باتوام . قهر نکن که می گم خدا کنه بمیرم ....
[ سه شنبه 89/1/17 ] [ 8:59 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

مینویسم چون نیاز دارم . مینویسم چون باید بنویسم . می نویسم که اگر ننویسم از دلتنگی می میرم . شاید یه روزی مرور این نوشته ها دلمو آروم کنه شاید به بیابانگردی دچارم کنه شایدم یه کتاب بشه برای کلاس عاشقی . من می نویسم . حتی اگه تو  بگذری . نوشتن آرومم می کنه . بخشی از افکارمو سازمان می ده . فکر میکنم مستقیم باهات حرف می زنم . همه حرفا گوش کردنی نیست . گاهی فقط نگاه می کنن . طرف حرف می زنه اما گوش جایی دیگه ی . بدون تو فقط اینجاست که می تونم بخشی از حرفای دلمو بگم . به امید اونکه شاید ببینی . بخونی .
 لحظه های آخر امروز خیلی برام سخت گذشت . افکارم کاملا مخدوش بود . حس می کردم مشکل بزرگ باشه آخه خیلی نگران دیده می شدی . برگشتن از در خونه اون بزرگوار که همیشه مهمونشی بدون سلام بد جوری نگرانم کرد . خب خداروشکر به جاش خبر خوبی داشتی . ورود همسخنانی که بخشی از تنهاییتو رو جبران خواهن کرد من روهم خوشحال کرد . ..


[ پنج شنبه 89/1/5 ] [ 10:2 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

عجب!!!!!
ردپای بی نشان!!!!


[ پنج شنبه 89/1/5 ] [ 9:18 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

روزها می گذرد هر چه می گذرد شیرینی زندگی بیشتر در کام من می نشیند . طعم عاشقی . دوست داشتن . زندگی در تمام لحظه ها اما دور از تو . زندگی باتو اما بدون تو . زندگی بی تو اما فدای تو . زندگی یعنی چه ؟ به چی میگن زندگی ؟ یکی کنار هم اما دور از زندگی . یکی بدون هم اما همراه هم با زندگی . ترجمه زندگی را فقط کسانی میدونن که معنی دوست داشتن را به معنای واقعی درک کنند . دوست داشتن بدون هیچ چشمداشتی از عمر دیگری .از زندگی دیگری از مال و منال دیگری از جسم و اندام دیگری از ... فقط باعشق دوست داشته باشی . یعنی عاشق باشی فقط برای خودش . من از تو این را درک کرده ام . تو نمونه نداری . تو عاشقی  . عاشق . و من دیوانه این عاشق .پروانه این عاشق . شمع نیم سوخته این عاشق . خیلی دلم می خواد فدا بشم .  نابود بشم . نباشم اگر قراره جدا باشم . دیگه قرار ندارم . بی قرار بیقرار ... اینجایم ولی در توام . باتوام ولی هیچم . دیگه هم بهم نگی با من چیکار کردی این عشق دست منو تو نیست .... ولی یه روزی باید پایان ظاهری اون رو رقم بزنیم . هر وقت نزدیک بود منوآماده کن . اگه به یکباره باشه خاموشی من حتمیه  . دلم می خواد کم کم خاموش بشم . دلم می خواد به قولم وفا کنم . دلم می خواد باشم و خوشبختی تورو نظاره کنم . دلم می خواد بقیه عمرم رو همینطور عاشق بمونم اما بدون معشوق ..


[ سه شنبه 89/1/3 ] [ 11:50 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

آخر مرا چه به عاشقی ؟ دلی خسته موهای سپید دندانهای ریخته آخر مرا چه به عاشقی ؟ طاقت کم عمری اندک آخر مراچه به عاشقی ؟ فکری پریشان گریبانی بسته به زنجیر دیگران آخر مراچه به عاشقی ؟ دلی سیاه کوله باری از گناه آخر مراچه به عاشقی   جسمی بیمار  سینه ای تنگ قلبی اندوهگین آخر مراچه به عاشقی ؟ عمری کذشته به تباهی چیزی نمانده تا فنایی آخر واچه به عاشقی ؟ چشمانی با کیسه های پراز اشک کم طاقت در دوری معشوق آخر مراچه به عاشقی ؟ تا با او همراهم چیزی نیست به یادم . وقت جدایی می آید لحظه مرگم به یادم آخر مراچه به عاشقی ؟ دلم از سینه بیرون میزند . حال خود را نمیدانم آخر مراچه به عاشقی ؟ 
تا به حال شاکر بودم پروردگارم را که در همه چیز حسی به من عطا کرده بود که می توانستم تشخیصی صحیح در حد خود از آن داشته باشم . تشخیص بین خوبی و بدی . زشتی و زیبایی . محبت . علاقه . وفا . خشم . مهر . و....   اما غافل از آن بودم که یک احساس در درونم متجلی نشده و آن را اکنون درک می کنم . حس عاشقی . دوست داشتن . وابستگی . لحظه به لحظه این حس در وجودم شعله ور تر می شود . نگاه تو صدای تو نفس تو چهره تو فکر کردن به تو و... وهرآنچه متعلق به توست هیمه این شعله است . تازه طعم خوشی و سختی وصل وجدایی  را می چشم . آنگاه که کنارتوام با عطر حضورت و آنگاه که دور از توام با تفکر پیرامونت کیستیت چیستیت خلق وخویت فرزانگیت ... عشقت . همه وهمه شده تمام آرزوهای نهفته در طول عمرم که خدا یکجا در تو به من داده .  شاید عاشقی من از همین است که همه ی خواسته هایم را یکجا یافته ام . آخر مرا چه به عاشقی ؟ شاید خوابم شاید ................................................................


[ سه شنبه 89/1/3 ] [ 12:21 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
چراامروز بیدارنشدی ؟ یا بیداری جواب ندادی ؟ به ساعت نگاه کن . کجایی ؟ چطوری ؟
[ دوشنبه 89/1/2 ] [ 11:13 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]

روزهای خوب و زیبا یی بود. همیشه تو پیش بودی و من پس . تو رسیده بودی و من می رسیدم . تو حرکت می کردی و من پیاده می شدم . زیبا بود همیشه تو منتظر بودی و من مشتاق . زیبا بود می دیدیم هم را اما با فاصله . من با خط تو نگاه تو کلام تو سایه تو و شماره سیاره تو عشقبازی می کردم . ازاینکه همراهم بودی در هیچ کاری احساس خستگی نکردم . شاد و شادمان از اینکه همسفرمی . تا امروز که سختی جدایی با سختی جان کندن برایم برابری کرد . این جدایی از یک مسیر راه بود . این همه سخت ؟! پس دل کندن از دلبستگی چگونه قابل تحمل خواهد بود ؟ تا ساعتی پیش هیچ چیز آرامم نمی کرد .تا اینکه با قطرات اشک خوابم برد و زیباترین لحظه هارا با تو در خواب مشاهده کردم و ...  این احساس که پایان سفرجدایی شبانه روزی از توست دلمو مملو از اندوه کرده و باران اشکم سرازیر شده . این چه حالاتی است که من دارم . توهنوز بامنی باپایان سفر مشترک جدا از هم اینجوری می سوزم  پس اگه قرار باشه سرنوشت دیگری برای من و تو رقم بخوره چی میشه . نمی دونم . نمی دونم . روم نمیشه بهت بگم تو تنها وتنها وتنها امید زندگیمی . 


[ یکشنبه 89/1/1 ] [ 12:23 صبح ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 35
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 76165