افسوس افسوس | ||
فدای توکلت . توکل به پروردگار عالم . فدای امیدواریت بشم که از اعتقاد عمیقت به خالق هستی نشأت می گیره . توبارها به من درس توحید ویگانه پرستی دادی و بارها مرا به توکل به خدای رحمن و رحیم دعوت کردی . [ یکشنبه 88/8/24 ] [ 11:15 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
دوروز ندیدنت چنان سخت گذشته که درمانده ام ....حال اگر قرار باشد .. . راستی خودت گفتی خوشبختی همین است که حالا داریم . آینده .... بی خیال [ جمعه 88/8/22 ] [ 9:48 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
روزهایی که می گذرد از عمرم محاسبه نمی شود . بودن کنار تو برام شده یک آرزو . همیشه می گفتم چون تورا دارم دیگر آرزویی ندارم ولی حالا کنار تو بودن خودش شده آرزو . حتی یه روز ندیدنت سخت شده . از یه طرف می دونم روزی این دلبستگی باید گسسته بشه . دلم نمی خواد تو مث من دل ببندی . مسیر زندگی تو با من تفاوت داره . چیکار کنم . ناراحتم می شی که اینا رو می نویسم ولی حرف دلمه . ولی وقتی به آرزوهای گذشته و خواسته هام از خدا فکر می کنم می بینم خداوند عین اون چیزی رو که ازش خواستم برام محیا کرده . این حکمتی داره هنوز نفهمیدم . آخه من اینقدر هم بنده صالحی نیستم . هرچند لطف خدا بی نهایته . نمی دونم ... [ پنج شنبه 88/8/21 ] [ 6:1 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
حالا می پسندی؟ [ یکشنبه 88/8/17 ] [ 5:25 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
چون دیدمت راحت شدم . در اندیشه بودم که درد و رنج بیماری برتو چگونه گذشته و اکنون در چه حالی هستی که دیدمت . راحت شدم هر چند خود را برایم سرپا نگاه می داشتی اما دیدمت . راحت شدم . که حضورت . وجودت مرا شاد کرد . دیدمت راحت شدم .... [ جمعه 88/8/15 ] [ 9:23 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
خدایا اگربشناسیمت نگران هیچ چیز نمی شویم .پس نمی شناسیمت . خدایا خودت را به ما بشناسان . حکمتت را درک نمی کنیم که اگر درک می کردیم اینگونه به زاری و گریه در غمها و مصیبتها زانو به سینه نمی گرفتیم . خدایا به حکمتهایت آگاهمان کن . خدایا لحظاتی بیش از خواسته ام نگذشته بود که پاسخم دادی و دردی عمیق را به شادی وصف ناپذیر مبدل کردی . خدایا چه بنده ناسپاسی داری که وقتی از غصه نجاتم می دهی فراموشت می کنم . خدایا چگونه سپاس گویم که این نعمتهای فراوانت را ارزانی من داشتی و گلدسته ای در دامنم گذاشتی که بوی عطر بهشتیانت را به ارمغان دارد . این نعمتت را چگونه سپاس گویم ؟ خدایا شادم کردی به پاس این شادی 5 بنده ات را شاد می کنم ... [ جمعه 88/8/15 ] [ 10:21 صبح ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
ازساعات اولیه صبح منتظر خبرم که بدانم درچه وضعی هستی . احتمال می دهم به خاطر مسکنها خواب باشی . دلم رضا نمی شود بیدارت کنم . و شاید رفته باشی و همراه نبرده باشی . بی خبری سخت است . بازهم به این صفحه افسوسم پناه آوردم شاید زمانی بگذرد تا تو خود خبری ارسال کنی . نمیدانم چه کنم . نمی دانم کجایی . این ساعت همیشه بیدار بودی ولی امروز ... [ جمعه 88/8/15 ] [ 10:3 صبح ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
سخت ترین لحظات یک دلداده زمانی است که در مسافتی نزدیک دلبرش ازدرد برخود بپیچد وروانه بیمارستان بشه واو تنها یک خبرکوتاه داشته باشد وهیچ . سربه کوچه گذاشتن هم دردی دوا نمی کنه . آه و افسوس هم تسکینی بر درد هیچ یک ازدلها نیست. خدایا چه باید کرد جز توکل بر تو(( یا من اسمه دوا و ذکره شفا)) . [ پنج شنبه 88/8/14 ] [ 10:53 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
این لحظات که خود را سرگرم آذین بندی دفتر در دل با تو کردم درددل تو دلم رو به درد آورده . چه کنم کاری از من ساخته نیست جز که گفتی دعا کنم که دعای عاشق چه شود نمی دانم . آخر بلد نیستم دعا کنم . تا میخوام دعا کنم یاد لبخند های شیرینت می افتم و فراموش می کنم چی می خواستم بگم . یاد خوندنات میفتم که تنین صدات دلم آروم می کرد . حالا تو از درد به خود می پیچی و من کاری نمی تونم بکنم . ای داد ... بیمارستان ...حالا چه کنم جز افسوس و آه ... [ پنج شنبه 88/8/14 ] [ 8:43 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
دل بستنی که بدونی باید یه روزی دل بکنی .......................................هیچی [ چهارشنبه 88/8/13 ] [ 10:22 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |