افسوس افسوس | ||
کلبه ای میشناسم کوچک اماپراز عشق و صفا . ناچیز و خالی از هر تجملی اما با جمالو زیبا . گرم اما گرم شده از مهر و وفا . ساعتی آرمیدن در آن عمری آسایش و آرامش است . چون عطر نفس عاشق و معشوقی هوایش را معطر کرده . دور از هر غمی ، سرشار ازلبخندو بوسه است . با کمترین بهترین فراهم می شود . حال بگذار قصه اش را بگویم . یکی بود یکی نبود . دو کبوتر بود عاشق و دلباخته . رها شده از قفس تنگ دلتنگیها . به دنبال کلبه برای لحظه ای آرامش . روزگاری از این خانه به آن خانه و در بیخانگی سربه بیابان می گذاشتند . می رفتند تا لحظاتی در کنار هم بال بربال بگذارند و طعم آرامش را بچشند . ماهها و سالی گذشت . روزی یکی از کبوتران به دیگری گفت : کاش میشد یه کلبه داشته باشیم . باشیم خودمون با خودمون . اون یکی مثل همیشه رو به درگاه خدا کردو گفت : اگه میشد خیلی خوب بود . خدا هم که همه جوره اونا رو زیر نظر داره و تا حالا نازو نوازششون کرده یکی از ذره ذره های انوار نگاهش رو به اونا کردو صاحب یه کلبه موقت شدند . حالا دارن ذره ذره اونو میسازند تا گاهی، گاهگاهی سر به یه بالین بذارن تا بشن همسر . میم موقتش مونده رو پلاک دلشون . به واو موقتش واگذاشتن به خدا . به قافش قول دادن تا سرنوشت . و به تاش توکل کردن به سلطان قلبها خدای مهربون .... [ شنبه 89/5/16 ] [ 11:14 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |