افسوس افسوس | ||
یه روزی دوست داشتم بهت فکر کنم . آرزو می کردم باهات حرف بزنم . بعد دلم می خواست گاهی ببینمت . کم کم جرات کردم بگم می خوامت . بهم رو دادی دستتو می خواستم بگیرم تو دستم . ندادی . با خودم گفتم کاش میگفت دوستت دارم . خطبه که خوندی همه چیز عوض شد . حالا توبودی که دوست داشتی باهام حرف بزنی . منو ببینی . پیشم باشی . خیلی وقتا دعوتم کردی بیام پیشت تا فقط ببینیم . دستتو میذاری تو دستم و میگی دوستت دارم بعدشم .... خوشبختی از این بهتر دیدی ؟ عشق . صفا . دلدادگی . دلبری . دلبستگی . اینا مال منه . من که گاهی تو خواب شب می دیدم . ولی اشتباه کردی . من لیاقت تو رو ندارم . آخ . دنیایی گرفتاری منو محاصره کرده . بیای توی حریم من خورد میشی . غصه میخوری . پیر میشی . حیف توست که از حالا با غمهایی 45ساله دست و پنجه نرم کنی .توباید شاد باشی . آزاد باشی . به خودت برسی . آه من برای منه . چرا باید تو بکشی . ... حالا خودت می خوای باشه . بعضی چیزا رو خدا می خواد دست ما نیست . ... بازم افتاد گردن خدا........................ [ شنبه 88/10/19 ] [ 10:24 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
هواسرداست . ازظهردلم تمنای گرمی توراطلب می کرد. تاکه پاسخ گرفت وگرمی وجودت را درسردی هواحس کرد. شادودلخوش ازهمراهیت بیتو به کلبه خیس خورده ام بازگشتم .به گفته هایمان می اندیشیدم . چه گفتیم .چراگفتیم . آخرهمه تفکرم این شدکه خواست خداتغییرپذیرنیست پس همه چیز رابه خدا واگذاشتم که .. لحظاتی کوتاه در افکارم آمد که فرداچگونه خواهد گذشت که پیامی شالوده ذهنم را درهم ریخت . نه ازغصه . نه ازعصبانیت .نه از حسادت .نه از تنهایی آخرش . از اینکه چرابعدازحرفهای ساعتی پیش وچرا... ؟ تو کارخدانمیشه خیلی دست برد .اون اوستاکریمه .میدونه بایدباکی چیکارکنه . اماباید بدانی من خودراآماده کردم درهرزمانی بگویی چشمم رابه خواست خود ببندم . باید بدانی منتهای آرزویم سعادت توست هرچنددردست من نیست . بایدبدانی من بایداینچنین باشم . آزمون وخطادراین بازی خطاست .تسلیم واقعیت هم یک ضرورت است . هر تسلیمی اسارتی داردکه بایدتحمل کرد . هرگزفکرنکن که بایدخودراقربانی پیوندی گسستنی کنی .البته پیوندها یک ظاهرداره ویک باطن . دیگه چی بگم که نگفته باشم . [ یکشنبه 88/9/1 ] [ 11:0 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |