افسوس افسوس | ||
بااینکه همیشه دعا می کنم اون روز برسه و من خوشبختی تو رو به نظاره بنشینم اما حتی فکر تحملش آزارم می ده . لحظاتی که برایم پیش آمد نمره مردودی در تحمل گرفتم . احساس کردم این حقیقت به واقعیت پیوسته و دیگر باید آرام آرام به جدایی فکر کنم اما آرام و قراری برایم نماند . بدنم سرد شد و احساس سردی مرا به بخاری چسباند . اما من منتظرم . این روز می آید و شاید ..... باید بیاید . باید . شاید هرگز نباید اینگونه می شد . حتما دل تو نیز در فکر چنین غروبیست . این غروب صبح روشنی برای تو دارد که باید روزی برسد . من آماده ام در تاریکی این غروب فراموش شوم واین کمترین وظیفه و ابراز محبتم به تو خواهد بود . ( نوشته شده در شب 6/8/88 ) [ پنج شنبه 88/8/7 ] [ 10:4 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |