افسوس افسوس | ||
تاامروز کمتر پابه پا باتو شده بودم . امروز پا به پا بردیم تو ی دنیا فکر عاشقونه با قدمهای گرم محبتت . امروز لذت بودن کنار قدمهاتو چشیدم . «قدس . قدم به قدم با ما بود . عشق نثار جان به راه قدس با ما بود ». (این قسمت کسی بالاسرم بود ) تو هر قدمت یه نگاه با لبخند گرم عاشقونه بود . گرمی کلامت تشنگی رو از یادم برده بود . چه لحضه شیرینی بود وقتی کنارت رو نیمکت آروم گرفتم . سبزی چمنهاوسردی سایه درخت بوی عرقت رو که از پابه پا بودن بامن از بدنت طراوت می کرد رو به عطر دلنشینی مبدل کرده بود که بوییدنش سیری نداشت . طنین صدات اون وقتی داستان گذشته هاتو میگفتی منو از داستان جدا کرده بود و فقط گوشهامونوازش می داد . یه زمزمزمه زیباو دلنشین . راستی چی میگفتی ؟ عجب روزی بود امروز . همه بودن ماهم بین همه بودیم ولی من فقط تورو می دیدم . فکر میکنی کیا مارو دیدن . نکنه خواب بودیم حالا بیدار شدیم . تو میگی چیکار کنیم ؟ [ جمعه 88/6/27 ] [ 6:33 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |