سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افسوس افسوس
 
قالب وبلاگ

کلبه ای میشناسم کوچک اماپراز عشق و صفا . ناچیز و خالی از هر تجملی اما با جمالو زیبا . گرم  اما گرم شده از مهر و وفا . ساعتی آرمیدن در آن عمری آسایش و آرامش است . چون 

 عطر نفس عاشق و معشوقی هوایش را معطر کرده . دور از هر غمی ، سرشار ازلبخندو بوسه است . با کمترین بهترین فراهم می شود . حال بگذار قصه اش را بگویم . یکی بود  یکی نبود . دو کبوتر بود عاشق و دلباخته . رها شده از قفس تنگ دلتنگیها . به دنبال کلبه برای لحظه ای آرامش . روزگاری از این خانه به آن خانه و  در بیخانگی سربه بیابان می گذاشتند . می رفتند تا لحظاتی در کنار هم بال بربال بگذارند و طعم آرامش را بچشند . ماهها و سالی گذشت . روزی یکی از کبوتران به دیگری گفت : کاش میشد یه کلبه داشته باشیم . باشیم خودمون با خودمون . اون یکی مثل همیشه رو به درگاه خدا کردو گفت : اگه میشد خیلی خوب بود . خدا هم که همه جوره اونا رو زیر نظر داره و تا حالا نازو نوازششون کرده  یکی از ذره ذره های انوار نگاهش رو به اونا کردو صاحب یه کلبه موقت شدند . حالا دارن ذره ذره اونو میسازند تا گاهی، گاهگاهی سر به یه بالین بذارن تا بشن همسر .  میم  موقتش مونده رو پلاک دلشون . به واو موقتش واگذاشتن به خدا . به قافش قول دادن تا سرنوشت . و به تاش توکل کردن به سلطان قلبها خدای مهربون ....


[ شنبه 91/10/16 ] [ 9:44 عصر ] [ لحظه ها ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 76469