افسوس افسوس | ||
مانده ام در حیرت که این چه ارتباطی بین دلهاست که اگر لحظه ای آن سوی شهر تو دلگیر می شوی این سوی شهر نیز در تاریکی فرو می رود و این تاریکی را دل من حس می کند . افسردگی عجیبی بر وجودم سایه می افکند و گویی دیوار های شهر بر من فرو ریخته است . آنگاه که راز غمت را به من نمی گویی این سیاهی بیشتر آزارم می دهد که چه بر توگذشته است که فکر می کنی من تاب تحمل شنیدن آن را نیز ندارم . بگو تا سبک شوی . مرا سنگ سبوی خود بدان . مرا رازدار رازهای نهان خود بدان . مرا انبان غصه های غمدارخود بدان . مرا انباردار دردهای خود بدان . کسی عزیزتر از تو ندارم که تکیه گاهش شوم . کسی محبوب تر از تو ندارم که مونسش باشم . کسی مظلومتر از تو ندارم که مهربانش باشم . پس این سینه منو آن غصه های دل تو .عزیز من . [ جمعه 88/6/6 ] [ 8:0 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |