افسوس افسوس | ||
خدایاچه میدان آزمایش سنگینی برایم محیاکردی .خدایا مگرمرا چگونه بنده ای دیده ای که اینگونه می آزمایی. این همه احساس در درونم نهادی و مدتها همه ی انها را بی مصداق در بیرونم گرداندی. و به یک باره جمع آرزوهایم را درکسی به من دادی که گوشه دلم راضی به تصاحبش نیست وفریادش بلند است که چرا ؟چراآنچه سزاوار نیستی و آنچه لایق نیستی را ... گوشه دیگردلم فریاد می زنداگرنبودی شایسته اش بر سر راهت نمی نهادش .این غوقای دلم مراهلاک کرده واونیز براین کشاکش خواسته ها مرحمی نیست . چراکه معنای تباهی را نمی داند وهر لحظه بر آتش این عشق هیمه می افزاید وخودراارزانی من می داند . خدایا لحظه ای غافل از من شوی تباهش میکنم . خدایاآنچه در دلم می گذرد تو خوب بر آن واقفی . دعای شبو روزو نیمه شبم را می دانی . خدایا تو حکیمی و راز حکمتهایت اندکی بر من روشن نیست و غافل از هر اندیشه ای هستم . خدایا غروب آفتاب عمرم به دست توست .اگر مقرر است ظلمی رواکنم درغروب عمرم تعجیل فرما. [ دوشنبه 89/12/2 ] [ 11:4 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |