افسوس افسوس | ||
چرانمیگی چی شده ؟ [ چهارشنبه 88/11/28 ] [ 10:54 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
نزدیکه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرادوره اینقدر ؟ صبرصبرصبر. چقدر؟؟افسوس [ جمعه 88/11/23 ] [ 10:11 صبح ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
میخوام دلم را بازداشت کنم . محاکمه کنم . نه برای تو . که برای دلم . می خوام دادگاهی تشکیل دهم که قاضی اش دلم باشد .و متهمش هم دل باشد . میخوام اشد مجازات را درخواست کنم . برای متهمی که فریب دل را خورده و هر چه خواسته انجام داده . متهمی که ناخودآگاه نبوده . می دانسته و باز هم خطا کرده . میخوام دریک جلسه که نه . درهزاران جلسه محاکمه اش کنم . می خوام لذت اطاعت از دل را در کامش تلخ کنم . میخوام این دادگاه شبانه روزی باشد . طولانی باشد . انتظارصدور حکمش از جزای حکمش دردناکتر باشد . میخوام در محاکمه دل پیروز نشه . میخوام بسوزانمش . خردش کنم . به آتش بکشانمش تا دیگر حرف دل اطاعت نکند .می خواهم ............ تو وکیلش می شوی ؟؟ [ چهارشنبه 88/11/14 ] [ 10:23 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
امروز برای اولین بار آرشیورو خوندم . فقط بخشی از اونو خوندم . من اسمشو میذارم دلکده . ولی خوندن همش سوختنم داره . آه از این همه حرف دل . اگه اینا می موند تو دل فراموش میشد یا دلو می توکوند ؟ [ جمعه 88/11/9 ] [ 9:46 صبح ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
گفتن چیزایی که تو دله به هرکس میسر نمیشه . تازه وقتی میگی بعد میفهمی اشتباه کردی . اینکه بعضی وقتاآدم دوست داره بعضی چیزارو داد بزنه که همه بفهمند منشئی داره اونم احساسه . یه احساس بلندی . برتری . دوس داره به همه نشون بده من کجام . کی هستم و از همه مهمتر چی دارم . من الآن اونجوریم . دلم می خواد داد بزنم بگم آهای رفقا . نزدیکان . اقوام .دوستان . دشمنان بدونید من چی دارم . بیاید نگاه کنین ببینید من با کی دارم حرف می زنم . باهاش می شینم . میرم . یه کمی زندگی می کنم . یه کمی . ولی طعم این یه کمی همه کامم رو شیرین کرده . حالا فکر می کنی اگه بفهمن چی میگن . چیکار می کنن . انگشت به دهان که عجب عجب عجب [ چهارشنبه 88/11/7 ] [ 10:21 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |