افسوس افسوس | ||
یه روزایی فکر می کردم دوری از تو خیلی تو روحیه ام تاثیر نداره و شاید اگر اتفاقی بیفته و رشته وصلم جدا بشه کم کم یادم می ره و عادت می کنم . امروز که ندیدن تو میشه یه چیزی کمتر از دوروز حس کردم خیلی سخت گذشت . به خصوص که ارتباط نوشتاریمم باهات قطعی داشت . هر چی میخوام به دل صاحب مرده ام بفهمونم داره تند میره و پاشو از گلیمش درازتر کرده نمیفهمه . با گریه و اشگش خامم می کنه که باورش کنم و حق بهش بدم . امروز لحظه به لحظه با چهره و صدات بودم . یکی دیگه حرف می زد صدای بلبلی دیروز تو توی گوشم رژه می رفت . کلماتت یادم نیست یعنی یادم نمی مونه چون مست صدات می شم و اون لبهایی گه خیلی زیبا کلمات رو هجی می کنه . ولی یه چیزایی خوب یادم می مونه . مثلا وقتایی که ذکر می گی . بخصوص در نمازایی که کنارم می خونی گاهی اون سبحان الله والله واکبری که میگی میشنوم .کیف می کنم . میدونی من به این فکر می کنم که وقتی هدیه از طرف خدا باشه به دل می شینه و تو هدیه خدایی . [ شنبه 89/2/25 ] [ 10:58 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
آخ آخ طفلکی . چه زحمتی می کشه . چه آرزوهایی داره . چقدر دلش می خواد من جواب بدم . آخه عزیزم همه چیز که جواب نداره . خب میگی چیگار کنم . مگه من مث تو بیکارم که هی کانکت بشم و افسوسو بخونم . خب وقتی خودت همیشه تو قلبمی دیگه نوشته هاتو می خوام چیکار . تازه مگه چقدر نوشتی که من جواب ندادم . من که هرچی نوشتی از یه کلمه تا ده کلمه جواب دادم . خب خوبه دیگه . بچه پر رو . سعی نکن منوبه نوشتن وادار کنی . یه روزایی حال نوشتن داشتم . اما حالا !؟ البته می نویسم ولی مشقای شبمو . انگشتام از اس ام اس زدن درد گرفته . نگاکن ناخنم شکسته . فکر می کنی برای کی مفرستم . خب همش برا تویه یگه . دیگه حوصله ندارم . همینم که نوشتم از خ شب بخیر. راستی فردا ساعت گفتی ؟
[ جمعه 89/2/24 ] [ 12:36 صبح ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
بازخوانی حال دیشبم برای خودم هم سخته . میدونم برای تو که آماج چرندیات من بودی سخت تر . اما برای عذرخواهی راهی بهتر از افسوس نیافتم . من بیمارم . دعا کن خدا شفام بده همین . ممنون [ سه شنبه 89/2/21 ] [ 11:53 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
بمیرم برات افسوس غریبم . هیشکی بهت سر نمیزنه ؟ آخه توکه از حکمت و رحمتو نعمتو این جور چیزا نمی گی . توچی میدونی . تو چی میفهمی . تو اول نمی شی . تو دارای افکار عالیه نیستی . تو اهل هنر نیستی . تو گرفیستو نقاشو طراحو و ..... نیستی . آخه دیوونه!! ها راستی ؛ تو دیوونه هستی . عجب خلی هستی . بنویس بابا بی خیال شاید یه روزی یه رهگذر اومدو خوند . شاید یه چیزی هم نوشت . مثلا زحمت بکشن بنویسن عجب [ دوشنبه 89/2/20 ] [ 11:9 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
گاش ................................................................؟؟؟؟!!!!
[ دوشنبه 89/2/13 ] [ 10:43 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
دلم می خواد لحظه ها مو فقط با تو بگذرونم . چه شیریناشو چه تلخاشو . با شیرینیهاش شریک باشی . با تلخیهاش مونسم باشی . دلم می خواد همیشه کنارت باشم . هرچند الآن همیشه با تو هستم . اما ؟؟؟؟....توخوبی؟ امروزه من صبح شیرینی داشت . [ جمعه 89/2/3 ] [ 11:14 عصر ] [ لحظه ها ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |